یک ساعت تمام زل می زنم به این صفحه!

 نمی دانم چه بگویم... دل تنگ است و  ... همیشه دلتنگی که نیست دل گرفتگی ها به چشم وجودم نمی آید!

 

راستی تو نمی دانی چرا این روزها دلم عجیب گرفته است؟

محتاج یک سطل رنگم برای آنکه شعرهایم رنگی بگیرد ..

محتاج بادم تا شاید حرفهایم را ببرد

محتاج هزار آبشارم تا هر چه بود از وجودم بشوید.. تا هر هست با خود ببرد ....

محتاج آبم که بر آتشم بریزد ...

محتاج بوی خوشم ...نیست!

محتاج صداقت

محتاج نگاهی که سالهاست ندیده ام...

محتاج دیوانگی ام ... محتاج فکر نکردن ....

محتاج گریه را گریه کردن .... محتاج خنده را خندیدن...

محتاج نگاهی بدون تردید.... محتاج حرفی که دوپهلو نباشد ...

محتاج عشقی که مرا ببرد تا ناکجا آباد!

 

دلم برای پیاده روی های طولانی تنگ است...

دلم برای.....

خدایا ...

باز مثل تمام روزهای رویایی آرزو های مرا شنیدی...

باز مثل تمام روزهای رویایی دعاهایم اجابت شد ...

باز مثل تمام روزهای دلتنگی مرا به دیدار می بری ....

کمکم کن به حد توانم آرامشش را بیابم

کمکم کن به حد جانم پاکی اش را بگیرم

کمکم کن شادی دیگری برگردم!

اگر توانت بود مرا بر دوش بگیر و ببر از این همه خیال .. خیال؟!!

 خیال نه! آخر نمی دانم چرا تک تک شان به حقایق می پیوندند ...

 خدایا برای تمام این بدی هام منو ببخش..