سلام ...

 یه سلام دل تنگ!...انگار خیلی وقته فکر نکردم ... به اینجا ...  اینجا خصوصی ترین محفل دل منه ...

اینجا خاکستری ترین شهر جهان ، اینجا کوچه ای تنها و یخ زده ، خانه ای تنیده در تار سکوت ، اینجا دختری از تپش هر خاطره سرد ، اینجا لحظه هایی به کندی دهر ... حبس در کالبد بودن ...

دلم برای تمام این دلتنگی های کذب برای این دل سنگی های مدام تنگ شده بود ... دلم برای تظاهر عشق دلم

برای گریه های آبکی دلم برای نیرگ و دروغ تنگ شده بود ، در تمام این مدت من جایی بودم دور از تمام سیاهی

های به ظاهر سفید ... روی تختی در مسیر نسیم خوش بیخیالی سوار بر بال قاصدک های منتظر و در شرف

رسیدن به آسمان ...آآآآآآآه ه ه ... دلم برای آه دلم برای ناله دلم برای التماس  به خدا تنگ شده بود ... دلم

برای بوی دود دلم برای رنگ تیره ی زمین دلم برای طعم دلتنگی تنگ شده بود ...

 حس کشنده ی قدرتی لایزال از عشق... سلام... سلام زندگی من ... سلام لحظه هایی که منتظر من بودید ...

سلام ...