وقتی هواپیما از زمین جده بلند شد تازه فهمیدم کجا بودم اشک توی چشم هام حلقه زد بدون اینکه دست خودم باشه زار زار گریه کردم...دلم تنگ شد دلم از این همه غربت گرفت . دلم میخواست حتی میتونستم چند ساعت بیشتر توی مسجدالحرام یا مسجد النبی کنار پنجره های بقیع مینشستم ...ولی افسوس...حیف که دیر میفهمیم کجا بودیم واقعا حیف

 

وقتی برای اولین بار شب رفتیم سمت قبر پیامبر وقتی گنبد سبز را برای اولین بار دیدم گریه کردم من لیاقتشو نداشتم

 

وقتی برای اولین بار روی فرش سبز حرم پیامبر پاهام رسید بدنم شروع به لرزیدن کرد دست خودم نبود زار زار گریه کردم من کنار قبر پیامبر بودم !!

 

 

وقتی برای اولین بار پشت میله های قبرستان بقیع وایسادم و به این همه خاک نگاه کردم وقتی ما را راه نمیدادند که بریم


میخواستم بین الحرمین بشینم شکایت دلمو به رسول الله بگم .هر بار اومدم شکایت کنم یکی ازین شرطه ها ازونجا روندم.

...حتي پشت پنجره هاي بقیع

گریه کردم

تا میتونستم زار زدم

دلم گرفت از این همه غربت

وقتی خواستیم مدینه را ترک کنیم وقتی شعر خداحافظ ای بهترین سرزمین را می خوند

وقتی برای اخرین بار میتونستم گنبد سبز را ببینم بغض گلومو گرفت

گریه کردم

 

مدینه واقعا شهر غریبی بود



وقتی همه توی مسجد شجره محرم شديم

، وقتي كه همه با لباسهاي يكدست سفيد اومدن ، وقتي آدم اون همه سفيد پوش رو مي ديد كه دارن به ديدار خدا ميرن يه حس خيلي خوبي بهش دست مي داد ، حس مي كردم همه فرشته هستن ،وقتی همه لبیک میگفتیم دوباره زار زار گریه کردم

 

بهترین لحظه وقتی بود که میخواستیم وارد مسجدالحرام بشم میدونستم وقتی کعبه را دیدم باید سجده کنم و 3 تا دعا از خدا بخوام با خودم تکرار کردم اره یادم بود خوب یادم نمیره !!

دستام یخ کرده بود

وارد ورودی مسجدالحرام شدیم

زمین یخ بود

پاهام سرد

حس عجیبی داشتم

چشمهامو بستم وقتی مامانم گفت چشمهاتو باز کن

باز کردم

محو تماشای کعبه شدم

خدای من!!

الان من روبه روی کعبه

3تا دعایی که اماده کرده بودم همش از توی ذهنم پریده بود !!

دیدم همه سجده کردن من هنوز وایسادم دارم نگاه میکنم!!

خدای من

گریه کردم

وای

..

سنگ شروع حجرالاسود !!

طواف 1 2 ... 7

وای خدای من

لبیک

صفا مروه

طواف نسا

اب زمزم

گریه کردم

خدایا من بنده حقیرت لیاقت اومدن به این سرزمین مقدس را داشتم!!

ناودون طلا حجر اسماعیل مقام ابراهیم

شکاف کعبه ..

حجرالاسود..

تا توی مکه بودیم جشن مبعث بود

سعادت بزرگی بود!! خدای من شکرت

و از همه قشنگترغبار روبی و گلاب شویی توی کعبه

وقتی در خانه خدا باز شد و اون همه جمعیت با هم تکبیر گفت

وقتی در خانه خدا باز بود و خودمو روبه روی در باز کعبه میدیدم

حتی اشک ریختنم هم دست خودم نبود

گریه کردم

اره مثل یه خواب و رویا بود

خیلی شیرین

و دعای اخرم خواستم که خدا همه را بطلبه که بیان و حاجت هاشون را از نزدیک بخوان

آره

وقتی هواپیما از زمین جده بلند شد تازه فهمیدم کجا بودم

 

منو برای این همه تاخیر ببخشید